کبوتران شعبده
انگار نه انگار
که دستانم
در شعبده ات کبوتر شده اند
اشیای دور برم بال درمی آورند /
پنجره ی نگاهت کبوتران شعبده را
هو می کشند
دستت رو می شود به روی من /
و تو
خودت را می بازی
در بازی شعبده ای که هیچ کبوتری/
جزء من
از پنجره خانه ات سر نخورد /
گیج می شوی
دستمال ترت را روی چشمانت فشار /
شاید قائله ای دیگری بپاکنی
و من
هی لیز می خورم
از
تمام هست و نیست این چند سالی که با خود
تنها
به خواب زمستان می رفتم
حالا بالا می روم پا به پای این پله ها /
تا کبوتردیگری
از پنجره نگاهت را بالا شوم.
- ۹۱/۱۰/۲۰